عید های تلخ
سلام گل پسرم امروز که آمدم دیدم مامان نازی یکی از دوستان عید غدیر رو به من تبریک گفته .ممنونم از لطفش.
راستش عزیز دلم عید غدیر از اونجایی که یکی از تلخ ترین عیدهای منه واسش پست نذاشتم. توی این عید سعید دایی علی مهربونت از پیش ما رفت پیش خدای مهربون..... امسال با تمام وجود جای خالیشوتوی عید قربان و عید غدیر حس کردیم. یعنی همه جا و همه وقت جاش خالیه ... عیدها دیگه واسمون بی معنیه .عید قربان صبح که از خواب بیدار شدم یک ساعت کنار تو گریه کردم چون یاد دایی علی افتادم طفلی تو هم بغض کرده بودی و من بین گریه میخندیدم تا تو اشکت در نیاد. حتما با خودت میگفتی مامانم دیوونه شده !!!! بابا جون هم گوسفند قربونی نکرد. یعنی کسی دل و دماغ این کار رو نداشت.... دلم واسش خیلی تنگ شده....
درسوگ برادرم علی .....
داستان ها دارد این هستی
زندگانی قصه ی تلخی است.
تلخ کامی هایش افزون است و بس جانسوز
لیک دوران خوشی کوتاه
قصه ی مرگ برادر سخت جانکاه است...
او برادر بود و سرور بود
بین دیگر کودکان مادرم سالار و مهتر بود
یاد دارم قدرت فکر و نبوغش را
با طبیعت عشق می ورزید
رمز بودن را
پای شاخ سر به زیر افکنده از میوه
در کنار بوته های گل
در صدای جویباران جست و جو می کرد
او برادر بود و سرور بود
ای برادر ای عزیز ما
آن قد سرو و تنومندت چرا خشکید؟
دست های دستگیر پر توانت از چه رو لرزید؟
ای که خود بازوی ما بودی...
همسفر.همزاد من دامن مگیر از من
آن نگاه خسته ات را برمگیر از من
ای خدا قانون تو اینست؟
آری آری ای برادر این شب و روزی که ما داریم
استخوان سوز است و هستی سوز
کودکان با وفا با خاطراتی سخت پایا
از محبت های تو گریان
مادر غم دیده ی پیرت
چنین نالان و سرگردان
روز و شب در جست و جوی تو
چشم ها پر انتظار دست ها خالی و دل لبریز از اندوه
خواهرت آن که بهجت بود و شادی بود
آن که هر دم با نشاطش غم زدل می برد
اینک او هم در غم گم کردن همزاد و هم خونش
سخت غمگین است
در نگاهش برق شادی نیست
ای برادر سرور ما
روی پوشاندی زما رفتی
آن نگاه خسته ات را ای دریغ از ما گرفتی
لیک با مایی
روانت شاد
دعای خیر یاران دوستانت
چراغ پر فروغ راه گورت باد
ای برادر سرور ما
چون تو رفتی نیک دانستم
زندگانی قصه ی تلخیست....
علی جان روحت شاد برادرم.....