سالگرد عروج برادرم
وای وای ای در ودیوار که اینگونه خموشید،بدانید ـ
آن که«یک عمرپُراز حادثه» مهمان شما بود
آن که کوچید از این خانه به«سرمنزل جاوید»
پای تا سر همه آیینه ی ایمان و صفا بود.....
علی جان :
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جاییی بکنیم ....
شیرین ترین لحظه های زندگی خندیدین عاشقانه چشم های معصوم برادرم بود...
و تلخ ترین لحظات آنگاه که چشمانش بی فروغ بود ....
دست و پا زدم و تقلا کردم... اما نتوانستم از تقدیر گریزی یابم و با اشک و آه و ناله ... در گرداب سرنوشت فرو رفتم...
برادر جان... علی جان.. چگونه باور کنم سردی تنت را و خاموشی چشمانت را؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی