رادمانرادمان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

سالگرد عروج برادرم

1391/8/23 10:48
نویسنده : مامان رادمان
1,129 بازدید
اشتراک گذاری

 

وای وای ای در ودیوار که اینگونه خموشید،بدانید ـ



آن که«یک عمرپُراز حادثه» مهمان شما بود



آن که کوچید از این خانه به«سرمنزل جاوید»



پای تا سر همه آیینه ی ایمان و صفا بود.....
 
 
 علی جان :
 
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
                                             غم هجران تو را چاره ز جاییی بکنیم ....
 
 
شیرین ترین لحظه های زندگی خندیدین عاشقانه چشم های معصوم برادرم  بود...
 
و تلخ ترین لحظات آنگاه که چشمانش بی فروغ بود ....
 
دست و پا زدم و تقلا کردم... اما نتوانستم از تقدیر گریزی یابم و با اشک و آه و ناله ... در گرداب سرنوشت فرو رفتم...

برادر جان... علی  جان.. چگونه باور کنم سردی تنت را و خاموشی چشمانت را؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فریده
22 اسفند 91 12:49
زهراجان سلام بعدمدت ها گرفتاری امروز اومدم وبلاگ رادمان جون داشتم عکساشو میدیدم و مطالب گذشته رو مرور میکردم که این مطلب به چشمم خورد.هنوزم که هنوزه این حادثه سوزناک باورم نمیشه.عکسشون رو که دیدم خیلی متاسف و متاثر شدم.انشاالله بهشت جاویدان منزلشون باشه.خدا رحمتشو کنه و به بازماندگان صبربده
fateme
31 خرداد 92 16:45
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد