راداما ن جونم مریضه
سلام پسرکم.
این روزا اصلا حال خوشی نداری. سه شب تب داشتی. سرما خوردی پسرم. بردمت دکتر گفت چیز خاصی نیست.
نمیدونی تو این سه روز من چقد غصه خوردم برات. الهی قربونت برم که بس بی حال بودی از جات بلند نمیشدی در عوض مدام میخواستی من بچرخونمت جای اینکه خودت فضولی بکنی.
دلم واست کبابه مامانی. انقد لاغر شدی. چند روزه اصلا غذا نمیخوری.فقط شیر میخوری. میوه و آب میوه و .... هم کم خوردی. 2 روز اول وقتی بهتدارو میدادم بلافاصله بالا میآوردی. نه میشد دارو بدم بهت نه غذا. با دکتر مشورت کردیم داروت رو عوض کرد.
بابا که شیفت رفت خاله فاطی اومد پیشمون موند تا من تنها نباشم. خاله خیلی نگرانت بود. مدام ازت مراقبت میکرد. طفلی خودشم روزه بود.اما به خاطر تو پیشمون موند. آخه خیلی دوست داره عزیزکم. تو هم مدام دلبری میکردی واسش خلاصه پرستاری شده بود واسه خودش.
الهی هر چی دردو بلا داری بخوره تو سر مامانت عزیزم.
تازه دیروز یکم بهتر شدی .خوشحال بودم که دیگه درای خوب میشی. دیدم پاهات سوخته و داری بی قراری میکنی. خلاصه باز دیشب درگیر مسله سوختگی باهات بودم. ان شا اله زود زود خوب بشی پسرکم. دلم خیلی واست میسوزه . آخه کوچمولویی و نمیدونم وقتی گریه میکنی چی میخوای.
خدای مهربون کوچولوهای مار رو همشه سالم و شاد نگهدار. نذار هیچ گونه ناراحتی و غمی چشمای نازشون رو گریون کنه . الهی آمین یا رب العالمین