رادمانرادمان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

رادمان باهوش من

1390/11/29 11:47
نویسنده : مامان رادمان
558 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر زبلکم.

  بابایی شیفت بود ما رفتیم خونه مامان جون. داشتم باهات  قایم باشک بازی میکردم. اردک کوچولوت رو توی دستام جا به جا میکردم و بعد توی یکی از دستام قایم میکردم، وقتی ازت میپرسیدم توی کدو دستمه  ، تو با دستای نازت دستی رو که توش بود نشون میدادی و میگرفتی.الهی قربون پسرم باهوشم بشم من. انقد ذوق کردم که به بابا جون و مامان جون هم نشون دادم. یه دفعه هم اردک رو که انداختم و گفتم تو کدوم دستمه تو اصلا به هیچ کدوم اشاره نکردی و به سمتی که اردک افتاده بود  نگاه کردی. آره مامان جون ماشاءاله باهوش و زبلی.

دیشب خاله فاطی و مامان جون اینا رو دعوت داشتیم. کلی با عمو محسن بازی کردی و   بادهن باز و نازت به حرفای عمو به دقت گوش میدادی .من عاشق گوش دادناتم.

             

گاهی وقتا هم واسه جلب توجه کردن ، با دستای کوچمولوت به دستم میزنی (به خصوص صبح ها که من خوابم و تو بیدار) یا موهای مامان رو میکشی. یا وقتی میخوای بازی کنی الکی بلند بلند میخندی تا بیام  و باهات بخندم و بغلت کنم. هر کی رو هم میبینی بهش لبخند میزنی و دست و پاهات رو تند تند تکون میدی تا بغلت کنه.فضول من .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کاکا محسن
13 اردیبهشت 91 14:02
یادش بخیر . شام قرمه سبزی داشتین . خداکنه فردام که بزرگ شد از عمو محسنش حرف شنوی داشته باشه وقتی بهش بگم دوره دخترمو خط بکش بره و دیگه مزاحم دخترم نشه ! آخه دخترم میخاد بره به زادگاهه اجداده پدریش هلند و اونجا زندگی کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد