رادمان باهوش من
سلام پسر زبلکم.
بابایی شیفت بود ما رفتیم خونه مامان جون. داشتم باهات قایم باشک بازی میکردم. اردک کوچولوت رو توی دستام جا به جا میکردم و بعد توی یکی از دستام قایم میکردم، وقتی ازت میپرسیدم توی کدو دستمه ، تو با دستای نازت دستی رو که توش بود نشون میدادی و میگرفتی.الهی قربون پسرم باهوشم بشم من. انقد ذوق کردم که به بابا جون و مامان جون هم نشون دادم. یه دفعه هم اردک رو که انداختم و گفتم تو کدوم دستمه تو اصلا به هیچ کدوم اشاره نکردی و به سمتی که اردک افتاده بود نگاه کردی. آره مامان جون ماشاءاله باهوش و زبلی.
دیشب خاله فاطی و مامان جون اینا رو دعوت داشتیم. کلی با عمو محسن بازی کردی و بادهن باز و نازت به حرفای عمو به دقت گوش میدادی .من عاشق گوش دادناتم.
گاهی وقتا هم واسه جلب توجه کردن ، با دستای کوچمولوت به دستم میزنی (به خصوص صبح ها که من خوابم و تو بیدار) یا موهای مامان رو میکشی. یا وقتی میخوای بازی کنی الکی بلند بلند میخندی تا بیام و باهات بخندم و بغلت کنم. هر کی رو هم میبینی بهش لبخند میزنی و دست و پاهات رو تند تند تکون میدی تا بغلت کنه.فضول من .