رادمانرادمان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

هنر دست مامان

اینم جدیدترین طراحی واسه رادمان کوچولوی خودم. این لباسات رو هم مامانت طراحی کرده و با دستاش بافته. این کلاه کوچولوتو یه شب 7 بار باز کردم و دوباره بافتم.آخه مبتدی بودم و تاز ه داشتم  بافتی یاد میگرفتم. بابا جون بهم میگفت  تا صبح فکر کنم 100 بار بازش کنی !!!!!!! طفلی من دستم مینداخت ولی بلاخره تونستم . وقتی آماده شد و واسه اولین بار تنت کردم انقد ذوق کردم که نگو.ماشالا خیلی بهت می اومد.همه فامیل خوششون اومد از این لباس. ...
18 ارديبهشت 1391

رادمان شیرین کار

امروز میخوام یکسری از شیرین کاریهاتو اینجا بنویسم. با هر کدوم از اینها عالمی دارم.الهی قربونت بره مامان  اول اینکه وقتی موهای مامان رو توی دستای نازت میگیر و میکشی مامن بهت میگه : پسرم موهامو ول کن زودی دست نازتو باز میکنی .فدات  بشم که انقد باهوشی. توی خواب میچرخی و نصف شب میبینم که سر و ته شدی  پسرم. وقتی شیر میخوای نصف شب سرتو رو به تجهیزات شیرت ( شیشه و ...)  میچرخونی و نق نق میکنی. با این کارت به مامان میگی که مه مه  میخوای. روی دستات بلند میشی و بلند بلند جیغ میکشی. با دهن شیرینت بو بَه، بابا، دَ دَ میگی . وقتی رو دستات دمر هستی سرتو آروم میذاری روی دستم. یا سرتو میذاری رو بالش.انقد از  این حر...
12 ارديبهشت 1391

اولین مروارید کوچولوی پسرم

سلام عسلم. اولین مروارید کوچولوی نازت  ، روز 25 اسفند 90  در اومد .( 7 ماه و 13روزگیت).اگه بدونی چقدر منتظر دیدنش بودم.هر روز تو دهن نازتو میدیم ببینم که چه خبره.اما خبری نبود که نبود... اتفاقا اون روز مصادف  با سال دایی علی بود. نه اینکه دایی مهربو نت پسرم چند ماهه فوت کرده و قبل از عید واسش مراسم گرفتیم . اون روز شیرین ترین و تلخ ترین روز عمرم بود. اولش تلخ بود اما شب با دیدن دندون خوشکلت شرین شد گلم.ان شاء اله صد سال زنده  باشی و همیشه سالم و شاد ببینمت. از خدای مهربون میخوام نگهدارت باشه همیشه و همه جا. دوست دارم  یه عالمه .هر چی بگم بازم کمه... اینم عکسش ...
12 ارديبهشت 1391

دومین مروارید پسرکم

رادمان گلم دومین مروارید نازت دقیقا روز 25 فروردین 91 یعنی 30 روز بعد از اولی در اومد.انقد ذوق کردم .مثل روز اول . کلی با مامان   جون جشن گرفتیم و بوست کردیم. اینم عکس دو تا دندون نازت مامان. با هزار مکافات تونستم عکس بگیرم.   ...
12 ارديبهشت 1391

رادمان باهوش من

سلام پسر زبلکم.   بابایی شیفت بود ما رفتیم خونه مامان جون. داشتم باهات  قایم باشک بازی میکردم. اردک کوچولوت رو توی دستام جا به جا میکردم و بعد توی یکی از دستام قایم میکردم، وقتی ازت میپرسیدم توی کدو دستمه  ، تو با دستای نازت دستی رو که توش بود نشون میدادی و میگرفتی.الهی قربون پسرم باهوشم بشم من. انقد ذوق کردم که به بابا جون و مامان جون هم نشون دادم. یه دفعه هم اردک رو که انداختم و گفتم تو کدوم دستمه تو اصلا به هیچ کدوم اشاره نکردی و به سمتی که اردک افتاده بود  نگاه کردی. آره مامان جون ماشاءاله باهوش و زبلی. دیشب خاله فاطی و مامان جون اینا رو دعوت داشتیم. کلی با عمو محسن بازی کردی و   بادهن باز و نازت به ...
29 بهمن 1390

رادمان فضوله

سلام پسر گلم.امروز صبح که چشمای نازتو باز کردی دنبالم گشتی وقتی چشمت به من افتاد طبق معمول شیرینترین لبخند دنیا رو زدی . الهی فدات بشم مامانی. بعد لباساتو تنت کردم و بهت گفتم داریم میریم خونه مامان جون.همچین ذوق کردی و  بال بال میزدی که نگو و نپرس. بابا جون و مامان جون از دیدنت کلی خوشحال شدن. باباجون بیرون نرفته بود که تو رو ببینه بعد بره. مامان جون هم کلی باهات بازی کرد. راستی اینم بگم وقتی مامان جون رو میبینی  دست و پا میزنی و میخندی بعدم صورت مامانی رو تو دستای نازت میگیری و با دهن کوچولوت لیس میزنی.مثل پیشی ها ....   فدات بشم. دیروز هم لباسهای بابانوئلی که خودم واست بافتم رو تنت کردم و با هم رفتیم خونه دائی حسین . ...
27 بهمن 1390

صبح به خیر عزیزکم

سلام پسرم. امروز که داشتم میومدم  سر کار ، چشمای قشنگتو باز کردی و  مثل همیشه به مامان خندیدی بعدم مه مه خواستی. بعد از خوردن شیر پوشکتو عوض کردم و اومدم . دلم پییشت مونده. همش نگرانتم پسرم. آخه چند روزه که پاهای کوچمولوت سوخته چون بیرون روی داشتی.کلی غصه خوردم پسرم. همش مراقبت کردم تا زود خوب بشی.فکر کنم داری دندون در میاری.
20 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد